۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

فلسفه سياسي كانت



فلسفه سياسي كانت

انديشه سياسي در گستره فلسفه نظري و فلسفه اخلاق


نوشته: سيد علي محمود تلخيص بخش دوم: فلسفه سياسي توسط: محمد عارف عمار

فصل اول

انسان، طبيعت و تاريخ

انسان و جامعه پذيري غير اجتماعي

فلسفه تاريخ كانت از زمينه هاي اصلي فلسفه سياسي اوست. كانت فلسفه تاريخ خود را با انسان آغاز مي كند. انسان موجودي است خرد ورز كه خرد در انسان نيرويي است كه او را فراتر از طبيعت دعوت م كند. انسان در نو آوري و توليد خرد خويش را به كار مي گيرد اما از غريزه بشري فارغ نيست. از نگاه كانت انسان هم "جامعه پذير" است و هم "مردم گريز". انسان در عين برخورداري از خرد و وجدان اخلاقي، افزون خواه، سودگرا، سيتزه خو و رقابت طلب است. چنين موجودي در نگاه كانت با مقاومت دو سويه روبرو مي شود. هم خود متمايل به مقاومت در برابر ديگران است و هم انتظار دارد كه ديگران در برابر او مقاومت كنند. كانت تاسيس جامعه اي را كه در آن آزادي بر مدار قانون، در كنار قدرت بزرگ مقاومت نا پذير قرار گيرد، مبرم ترين وظيفه اي مي داند كه طبيعت بر عهده بشر نهاده است. كانت در تبيين بر آمدن دولتها، سه نظر را در فلسفه تاريخ خويش به ميان مي آورد: نخست آنكه، دولت در نتيجه پديد آمدن اتفاقي ائتلافها و سپس متلاشي شدن آنها و برپايي ائتلاف جديد به وجود مي آيد. دوم آنكه، طبيعت به تدريج دوره منظمي را در نسل بشر از سطح پايين حيوانات به سوي سطح بالاي انسانيت طي كند و مجوجبات رشد و توسعه اوليه انسان را فراهم آورد. سوم آنكه، از كردار انسان چيزي جديدي به دست نمي آيد و امور چنانكه بوده است، باقي ا ست و ما به علت ناسازگاري در نسل خود نمي توانيم پيش بيني كنيم كه آيا تمدن و فرهنگي كه بشر ساخته و پرداخته، باقي مي ماند يا نابود مي شود. خردگرايي و فرآيند رو به پيشرفت تاريخ كانت با مرور تاريخ يونان و تاثير گذاري يونانيان در شكل دهي و از شكل انداختن پيكره سياسي رم و تاثير رم بر بربر ها و با وارسي تاريخ سياسي ديگر قومها و ملتها، فرآيند منظمي را به سوي پيشرفت نهاد هاي سياسي مشاهده مي كند. كانت نسبت به تاريخ آينده از اميدواري سخن مي گويد و به اين باورست نسل بشر سر انجام به وضعيتي ارتقاء مي يابد كه تمام اصلهايي كه به وسيله طبيعت نهاده شده، مي تواند به طور كامل رشد و توسعه يابد. كانت پس ز تكيه بر نقش خرد در مسير تكاملي نسل بشر در دراز ناي تاريخ از گامهاي چهار گانه خرد سخن به ميان مي آورد. گام نخست، نقش خرد در امور جنسي مردم است. پس از غذا، پايايي و تداوم غريزه جنسي براي انسان اهميت دارد، زيرا بقاء نوع بشر را تضمين مي كند. گام دوم نقش خرد در امور اخلاقي بشر است. نخستين انگيزه بشر به عنوان موجودي اخلاقي، در رشد و توسعه انساني به "حس شايستگي" باز مي گردد كه از اين رهگذر بر انگيختن حس احترام در ديگران تحقق مي ياد. اين امر شالوده مناسب جامعه پذيري واقعي بشر است. گام سوم نقش خرد در پيش بيني آينده است. آنگاه كه حاجات اساسي بشر برآورده شد، به آينده و چشم انداز آنچه كه در آينه آن رخ خواهد داد، مي نگرد. با گام سوم خرد، انسان از زهدان طبيعت آزاد مي شود و جهان غريزي را پشت سر مي گذارد تا به جهان نا همواريها و نا درستيهاي ناشناخته وارد شود. گام چهارم نقش خرد در آگاهي يافتن نسبت به اين واقعيت است كه انسا، غايت حقيقي طبيعت است. انسان در جامعه موجودات زنده، داراي برترين جايگاه است. او مي تواند بر پايه اراده خويش از حيوانات به مثابه وسليه و ابزار استفاده كند تا به هدفهايي كه دوست مي دارد دست يابد. در فسلفه تاريخ كانت، سير تاريخ زندگي بشر به سود انسان است و به بهبود وضع او كمك خواهد كرد، مشروط بر اينكه انسان در مواجهه با شرور و بديها، گناه را بر گردن تقدير نيندازد و نياكان خويش را نيز مقصرنشمارد. او بايد به طور كامل خود را مسول تمام بديها و شروري بشناسد كه پيامد به كارگيري نادرست خرد است. بر شالوده فلسفه تاريخ كانت، انسان به عنوان موجودي آزاد، مختار و خردمند در بزرگراه تاريخ به مدد ايده ها به سوي فعليت بخشيدن به "بايد ها" در حركت است. او سعادت اين جهان را با ظهور اراده بشري و در تعقيب خير در برخورداري از حق، نظم قانوني، جامعه مدني و صلح پايدار جستجو كند. بدين صورت خطوط كلي فلسفه سياسي كانت در افق تابناك لفسفه تاريخ وي نمايان مي شود.

فصل دوم

خرد، اخلاق و سياست

خرد خود بنياد و قانونمند

خرد در نگاه كانت، خود بنياد است و فقط از قانون هايي پيروي مي كند كه خود آنها را وضع كرده است. خود اتكايي خرد، آن را از تبعيت و اسارت هرگونه قدرتي مي رهاند. كانت خرد را امتيازي م يداند كه بزرگترين خير را بر روي زمين پديد مي آورد. او خرد را "سنگ بناهاي نهايي حقيقت" مي نامد و انسان را هشدار مي دهد كه خرد را انكار نكند. زيرا با اين كار، انسان ناكام خواهد ماند، ارزش آزادي انديشه را نخواهد داشت و آن را بي ترديد از دسد خواهد داد. كانت مي انديشد كه زندگي راستين خرد، بر شالوده آزادي قرار دارد. از اينرو خرد كه در آزادي شكوفا مي شود با خود كامگي در ستيز است. خرد تمامي پنجره ها را به سوي نظر ها و انديشه ها مي گشايد و حاكميت قانون را كه خود بر خويشتن تحميل كرده پذيرا مي شود تا به پذيرش محدوديتهاي قدرت طلبان مجبور نگردد. محكمه خرد به بهره گيري از چه معيارهاي بايد به كاوش و سنجش انديشه ها و نظريه ها بپردازد تا سياست را به سوي عدالت و راستي رهبري كند؟ كانت در نقد قوه حكم سه قاعده كلي وضع مي كند تا براي پرهيز از خطا و دست يافتن به " فهم مشترك انساني" به ما كمك كند. اين قاعده ها عبارتند از: 1. انديشيدن با انديشه خود – كه همانا انديشيدن بدون تعصب و پيش داوري است. بر پايه اين قاعده انسان خرد خويش را به گونه مستقل به كار مي گيرد و با خود انديشي، از خرافات دوري مي گزيند و به سوي روشنگري گام بر مي دارد. 2. انديشيدن از ديدگاه هر فرد ديگر كه انديشه گسترده و موسع است. برپايه اين قاعده، بايد در فهم هر موضوعي، معبر هاي تنگ و باريك را وا نهيم و بر عادتهاي ذهني خويش غلبه كنيم. عادتهايي كه جنبه شخصي دارند و بر داوريهاي ما اثرات محدود كننده مي گذارند. 3. همواره سازگار و بي تناقض انديشيدن. اين قاعده خيلي سخت به كار گرفته مي شود و فقط با به هم پيوستن دو قاعده قبلي، قابل دستيابي است. كانت دستور نخست را "قاعده كلي فهم" مي نامد، دستور دوم را "قاعده كلي حكم و داوري" و دستور سوم را "قاعده خرد". هرگاه اين قاعده ها به درستي در گفت و شنودهاي اجتماعي به كار گرفته شوند، مي توان در مورد راه بردن مباحث سياسي به سمت جامعه سياسي دادگر، به داوري نشست.

سازگاري اخلاق و سياست و بت عيار "مصلحت گرايي"

در انديشه كانت، خلاق در برگيرنده قانونهاي الزام آوري است كه به قلمرو كردار تعلق دارد. پس آيا كردار بر پايه اخلاق در حوزه سياست كار عملي است؟ كانت مي انديشد كه هرگاه ما اقتدار مفهوم وظيفه را تصديق كرديم، ديگر آشكارا بي معني است كه بگوييم نمي توانيم به قانون هاي اخلاقي عمل كنيم. كانت ميان اخلاق و سياست ناسازگاري نمي بيند و در "صلح پايدار" مي نويسد: " نزاعي ميان سياست به معني كاربردي حق، و اخلاق به معني بخش نظري حق وجود ندارد. زيرا چنين نزاعي فقط هنگامي رخ مي دهد كه از اخلاق يك آموزه مصلحت و سودگرايي مراد شود و اين به معني انكار وجود اخلاقي است." از اينرو كانت ميان اخلاق وظيفه گرا و سياست تناقض نمي بيند. ناسازگاري آنگاه پديد مي آيد كه اخلاق سودگرا و سياست در برابر يكديگر قرار گيرند. كانت با رد اخلاق سودگرا، موضوع ناسازگاري ميان اخلاق و سياست رامنتفي مي داند، زيرا در اينجا ناسازگاري ميان سودگرايي و سياست واقع مي شود، نه ميان اخلاق و سياست. دولت كانتي دولت وظيفه گراست. همانگونه كه كانت در اخلاق، كردارها را بر شالوده دستورهاي كلي به مثابه قانونهاي كلي قرار مي دهد، در سياست نيز، كردارها بايد بر پايه قانونهاي كلي استورا باشند. دولت كانتي پيروي از قواعد كلي اخلاقي مبتني بر وظيفه گرايي را سر لوحه كار خويش قرار مي دهد تا منزلت انسان در جامعه مراعات گردد. بر اين اساس، مصلحت گرايي نمي تواند با اخلاق وظيفه گرا به توافق دست يايد. مصلحت گرايي جامه اي است كه سودگرايي به تن مي كند تا ماهيت نفع طلبانه خود را مبني بر سنجش نيكي و بدي، هرچند بر پايه سودمندي آن براي عامه مردم، بپوشاند. كانت با جانبداري از اخلاق وظيفه گرا و با رد سودگرايي و نتيجه گرايي، بر آموزه مصلحت گرايي خط بطلان مي كشد.

سياستمدار اخلاقي و موعظه گر سياسي

دو شخصيت " سياستمدار اخلاقي" و "موعظه گر سياسي" نمار دو مكتب اخلاقي وظيفه گرا و سودگرا هستند. از نگاه كانت سياستمدار اخلاقي كسي است كه اصول سياسي را در هماهنگي و همزيستي با اخلاق دنبال مي كند، اما موعظه گر سياسي، اخلاق را به صورتي در مي آورد كه مناسب سود و منفعت خودش باشد. براي سياستمدار اخلاقي، سياست تابع اخلاق است، اما براي موعظه گر سياسي، اخلاق تابع سياست است. موعظه گر سياسي با خرد گريزي، از اصول وقواعد اخلاقي دوري مي گزيند و مي كوشد مسايل راي به روش تجربي حل كند. موعظه گر سياسي براي دستيابي به هدفهاي خود قاعده هايي را به كار مي گيرد كه در واقع چيزي جز مغالطه نيستند. از اين رو مي كوشد ماهيت آنها را از چشم مردم پنهان كنند. كانت اين قاعده ها را به اين صورت دسته بندي كرده است: 1. "نخست عمل كن و سپس كردار خود را توجيه كن." 2. "اگر تقصير كاري، آن را انكار كن." 3. "تفرقه بينداز و حكومت كن." كانت در نقد اين قاعده هاي سياسي تاكيد مي كند كه هيچكس پذيراي آنها نيست، زيرا بي عدالتي مندرج در آنها، براي همگان آشكار است. كانت اين قاعده ها را كه بر پايه سودگرايي قرار دارند " موهوماتي" مي داند كه موعظه گر سياسي با آنها مردم خود و ديگران را فريب مي دهند. اما سياستمدار اخلاقي با اين گونه مغالطه ها و موهومات به فريب مردم نمي پردازدن و در آغاز چنين راه سود جويانه اي توقف مي كند. كانت مي انديشد كه موعظه گران سياسي به رغم حرفها و ادعا ها و آوردن نمونه ها در اثبات نظرهاي خود، راهي به دهي نمي برند. و " سزاوار آن نيستند كه سخنان شان شنيده شود". آنگونه كه كانت مي انديشد، يك نظام سياسي حقيقي، بدون بزرگداشت اخلاق و تكيه بر آن، نمي تواند به معني درست كلمه گامهاي قابل دفاعي بردارد. در هجران اخلاق، ارزش سياست در كوير تفتيده سودگرايي و مصلحت انديشي بخار مي شود و به هوا مي رود. اينگونه سياست يك سياست غير اخلاقي است. سياستمدار اخلاقي هموراه پيامدهاي مستقيم و غير مستقيم تصميمها و كردارهاي خويش را مورد ارزيابي و سنجش قرار مي دهد. او حساب خود را هيچگاه از حساب مردم جدا نمي كند. سياستمدار اخلاقي جانبدار آزادي و برابري شهروندان است. او بايد با عملكرد قانونمند خويش، آزادي شهروندان را تسهيل كند و از اين طريق محيطي را فراهم آورد كه در آن، شهروندان بتوانند در ارتقاء زندگي اخلاقي خود بكوشند. آنچه موعظ گر سياسي در مقايسه با سياستمدار اخلاقي، در جايگاه نظر و عمل انجام مي دهد، به روشني تفاوت سودگرايانه را از دست وظيفه گرايانه نمايان مي سازد. بنا برآنچه گذشا در فلسفه سياسي كانت، از يك سو خرد خود بنياد اما قانونمدار بر زمينه آزادي، خاستگاه حق سياسي است. از نگاه كانت، نا سازگاري فقط ميان سودگرايي و سياست پديد مي آيد، نه ميان وظيفه گرايي و سياست. بر همين اساس، سياستمدار اخلاقي، نماد اخلاق مبتني بر وظيفه گرايي و موعظه گر سياسي، نمونه اخلاق سودگرايانه است.

فصل سوم

رشنگري: خود انگيختگي و نوانديشي

روشنگري، نقادي و نوگرايي

قرن هجدهم ميلادي را دوران روشنگري ناميده اند. در اين قرن انديشمندان متعددي در انگلستان، فرانسه و آلمان از ميان فيلسوفان، اديبان و عالمان الهي سر بر آوردند و با انتشار كتابها و مقاله هاي بسيار آراء خويش را در باب رياضيات، فيزيك، فلسفه،علوم طبيعي،علوم اجتماعي، دين و ما بعدالطبيعه مطرح ساختند. روشنگري، بر بنياد آزادي انديشه و ميدان دادن به ذهن روشن انديش، نسبت انسان را با طبيعت و خود انسان دگرگون ساخت. انديشه وران روشنگري با تكيه بر خرد بشري، كوشيدند چشم انداز هستي و قلمرو عقايد ديني و مباني اخلاقي و اصول سياسي و سنتهاي اجتماعي را از زاويه دانش و بهره گيري از روشهاي عملي، مشاهده و ارزيابي كنند. فلسفه دكارت، با ارائه قاعده هاي براي درست انديشيدن و شك كردن به هرگونه امري به عنوان گام نخست در جستجوي حقيقت، دريچه هاي بزرگ و روشني را به سوي فهم و دانش روشمند گشوده بود. بعد ها با كشف قانون گرانش و ارائه آراء نيوتن يك پيوند استواري بين دانش انساني و طبيعي ايجاد گرديد. در دوران روشنگري، دين در برابر ارزشهاي فلسفي قرار مي گيرد. روشنگري با خرد گرايي از ماهيت آموزه هاي و حكمهاي ديني پرسش مي كند. هدف بنيادين روشنگري، انحلال دين نيست بلكه باز انديشي و نو انديش ديني است. حقوق طبيعي، خرد خود بنياد و انقلاب تكيه بر حقوق طبيعي انسان در نوشته و آراء انديشمندان عصر روشنگري مانند جان لاك، ولتر، روسو به چشم مي خورد. بر پايه انديشه هاي آنها انسان پيش از قرار داد اجتماعي داراي يك سلسله حقوق اوليه و طبيعي هست كه دولت بايد به اين حقوق طبيعي احترام بگذارد. روشنگريع به جايگاه انسان در جهان، خرد خودبنياد، دانش تجربي بر اساس مشاهده و آزمايش، خود انديشي و استقلال دين از قدرت سياسي تاكيد مي كرد. ما درونمايه و آهنگ روشنگري در انگلستان، فرانسه و آلمان يكسان نبود. در انگلستانع فلسفه تجربي لاك و فيزيك نيوتني، دو بنياد برجسته روشنگري بودند. لاك با كالبد شكافي خرد انسان، راههاي نو به سوي شناخت شناسي گشود و نيوتن با تلاشهاي سترگ خويش بر اهميت مطالعه روشمند دانش افزود. روشنگري در فرانسه درونمايه و صورتي انقلابي داشت. كليسا و دولت در برابر دگرگونيها صف آرايي و مقاومت كردند و نو انديشان ديني و سياسي با سركوب و مجازات خداوندان قدرت روبرو شدند. روشنگري در آلمان بازتاب ديگر داشت كه با روشنگري انگلستان و فرانسته متفاوت بود. در آلمان فلسفه تجربي نتوانست بر صدر بنشيند. انديشه وران آلماني نسبت به همتايان انگليسي و فرانسوي خود بيشتر با انديشه اي انتزاعي و نظري سر گرم بودند. آنها از آزادي فكري و فرصت مشاركت كمتري برخوردار بودند. انقلاب امريكا (1776) و انقلاب فرانسه (1789) تا حدودي برآيند ايده ها وانديشه هاي دوران روشنگري بودند. انقلاب گران امريكا و فرانسه از واژگان و فرهنگ روشنگري بهره فراوان گرفتند. كانت با انديشهاي سياسي خود به ويژه آزادي انسان و استقلال فرد در برابر حكومت، پيشگام انديشه وران روشنگري بود و به درستي "فيلسوف انقلاب فرانسه" نام گرفت. انديشه هاي بنيادين روشنگري در قلمرو جامعه و سياست، يعني آزادي، برابري، مدارا و قرارداد اجتماعي موجبات رشد اقتصاد بازار را فراهم آورد. خرد خود بنياد نيز به مدد بورژوازي برخاست تا در مناسبات ميان افراد به داوري بنشيند. انسان بر پايه انديشه هاي روشنگري، مي توانست آزادانه و در وضعيتي برابر با همگنان خويش پيمان ببندد و همواره شرايط قرارداد را رعايت كند تا حقوق طرفهاي قرارداد ضايع نشود.

كانت و روشنگري خردگرايانه

نگاه كانت به روشنگري، درونگرايانه نبود. از نظر كانت، روشنگري فرايندي پويا بود كه مي توانست انسان را به سوي آزادي خردورزانه، خود انديشي، خود انگيختگي و استقلال و همچنين پرهيز از جزم گرايي، تعصب كور، خرافه پرستي وظاهربيني رهبري كند. كانت از همان آغاز، انسان و خرد را در كانون انديشه خويش در باره روشنگري قرار مي دهد به اين معني كه انسان خردورز آفريده شده است، پس بايد فهم و درك خود را به كار گيرد و براي اين كار نياز به اراده و دليري دارد. در نگاه كانت، چشم پوشيدن از روشنگري، تجاوز به حقوق مقدس بشريت و پايمال كردن آن است. قانونگذاري فرمان روا آن گاه داراي اعتبار است ك اراده مردم در اراده ولي تبلور يابد. فرمانروا بايد اصلاحات جاري را نظم مدني سازگار كند و خشونت ورزان زا از دست زدن به خشونت باز دازد. مردم، خو راه ايمان و رستگاري خويش را خواهند پيمود. كانت، دوران روشنگري را رسيدن بشر به بلوغ و گام نهادن وي در وادي روشنايي نمي داند. مردم نيازمند راهنمايي در امور ديني هستند تا بتوانند خر خويش را به درستي به كار گيرند؛ اما اين راهنمايي، ارتباطي به حكومت گران ندارد.

فصل چهارم

آزادي، برابري و استقلال

آزادي، قانون و سعادت افراد

كانت در مابعدالطبيعه اخلاق "آزادي قانوني" را اطاعت نكردن از هيچ قانوني، مگر آنچه فرد رضايت خود را از آن ابراز كرده باشد مي داند. افزون بر اين، آزادي در يك نظام سياسي، از ديدگاه كانت داراي مفهوم بيروني است. انسانها حق دارند از آزادي برخوردار شوند. در فلسفه كانت، مفهوم آزادي از يكسو با اخلاق و از سوي ديگر با خرد پيوند مي يابد. در حاليكه آزادي مورد نظر هابز، با عدم مانع خارجي بر سر راه فردي يا چيزي، تامين مي شد. و يا آزادي در فلسفه سياسي لاك به ژرفاي فزونتري دست مي يابد. از ديدگاه لاك، آزادي فرد بستگي دارد به نيروي انديشيدن و حركت كردن بر مبناي راهنمايي ذهن وي. آزادي در انديشه هاي روسو به منزلت وافعي خويش نزديك مي شود، در نگاه روسو، آزادي يك ارزش بنيادي است و گرانيگاه ارزشهاي بسيار ديگري به شمار مي آيد. روسو مي انديشد كه كه چون چون هر فرد آزاد و مختار به نفس خود به دنيا مي آيد، هيچكس نمي تواند او را بدون رضايت خودش تحت رقيت در آورد. كانت با تكيه آگاهانه بر ميراث آگاهي بخش روسو و با گذر از فلسفه سياسي هابز و لاك، آزادي را با اخلاق پيوند مي بخشد. انسان آنگاه آزاد است كه بر پايه قانونهاي اخلاقي رفتار كند. چنين رفتاري، الزام آور است و از موجودي خردورز سر مي زند. كانت مي انديشد كه خردمندي، جايگاه انسان را به عنوان موجودي آزاد و انتخاب گر آشكار مي سازد. انسان با بهره گيري از گوهر خرد، اقليم وابستگي به ميلهاي طبيعي را در مي نوردد و در جايگاه راستين خويش قرار مي گيرد. انسان دراين مرتبه، يعني در جايگاه اخلاق گرايي و خردورزي، مي تواند به آزادي و اقعي دست يابد.

آزادي انديشه، بيان و قلم

آزادي انديشه در فلسفه كانت بويژه در فلسفه سياسي او، از جايگاه بنيادين برخوردار است. از نگاه كانت، انديشيدن در ارتباطات ميان انسانها ظهور مي يابد و پايدار مي گردد وگرنه ذهن فرد زنداني گشته و سپس آرام آرام ناپديد مي شود. آزادي انديشه، تابعيت هيچ قانوني را نمي تواند بپذيرد جز قانون خود بنياد خرد؛ يعني آنچه فرد بر خويشتن اعمال مي كند. اگر آزادي انديشه، قانون خرد را پذيرا شود، به نظم خود انگيخته و خود سامان دست يافته است. چنين نظمي بزرگترين پاسدار آزادي انديشه خواهد بود. اما اگر اين آزادي از پذيرش قانون خود بنياد خرد سر باز زند، آن وقت مجبور است به نظمي تن در دهد كه انديشه سوز و آزادي بر انداز است. آزادي بيان و قلم فقط امكان كاوش در فراورده هاي آزادي انديشه و نقد و ارزيابي آنها را فراهم نمي سازد، بلكه به تعبير كانت "نگاهبان حقوق مردم" نيز هست. انكار حق آزادي بيان و قلم، نه تنها شهروندان را از طرح دعاوي حق طلبانه در برابر فرمانروايان باز مي دارد، حكومت را نيز از آگاهي نسبت به ديدگاههاي شهروندان در مورد چگونگي سياستها، تصميمگيريها و كردارهاي خويش بي بهره مي سازد. در فلسفه سياسي كانت، آزادي بيان و قلم بايد بر زمينه قانون اساسي در جامعه مدني مورد بهره برداري شهروندان قرار گيرد. اگر آزادي بر مدار قانون، با مدد گرفتن از "روح آزادي" با استقلال و پذيرش شهروندان همراه شود، جويبار پاك و آرام آزادي بيان و قلم به سيل خشماگين، كف آلود و ويرانگر هرج و مرج مبدل نخواهد شد. برابري اتباع در جامعه همسود در انديشه كانت همه انسانها برابر به دنيا مي آيند و از آنجا كه گام نهادن انسان به اين جهان بع عنوان كودك، كردار به شمار نمي آيد هيچگونه نابرابري در وضعيت قانوني او پديد نمي آورد و نمي تواند او را به هيچ نوع قانون اجباري تسليم كند، مگر هنگامي كه وي همراه با ديگران به تابعيت يك قدرت قانونگذار مي توانند به عنوان ميراث به يكديگر منتقل كنند. نابرابري در مقابل قانون، انسان را از اينكه سرور خود باشد باز مي دارد و او را در رديف حيوانات خانگي قرار مي دهد كه از خود اختياري ندارند و لگامشان در دستان ديگران است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر