۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

سلسله غوريان



مقاله تحقيقي

ظهور و سقوط سلسله غوريان (543 – 612 ه . ق)

نوشته : محمد عارف عمار دانشجوي رشته روابط بين الملل – دانشگاه كاتب - كابل سرطان 1388

زير نظر استاد: داكتر فاروق انصاري

مقدمه

در نيمه هاي قرن ششم هجري يكي از دودمانهاي مستقل و قدرتمندي كه در همسايگي دو قدرت بزرگ ديگر يعني غزنويان و خوارزمشاهيان و در حيطه امپراتوري وسيع خليفه عباسي، در سرزمينهاي كوهستاني غور شكل گرفت، دودمان سلسله امراي غور بود كه تاثيرات عميق و ماندگاري را در تاريخ و تمدن اسلام در افغانستان و در شرق به ويژه در سرزمين هند به جا گذاشته است. بنا بر شواهد تاريخي اوج قدرت غوريان بين سالهاي 558 و 602 هجري بوده است كه اين دوران مصادف است با سلطنت دو تن از شاهان نام آور غوريان به نامهاي غياث الدين محمد و شهاب الدين محمد. رشد و گسترش اسلام ، معرفي و توسعه زبان دري در شبه قاره هند از دستاوردهاي درخشان سلاطين غوري در هند محسوب مي شود.

اهميت و ضرورت:

اهميت و ضرورت اين بحث ازدو جهت احساس مي شود. اول اينكه خلافت عباسي به منظور توسعه دامنه قدرت و نفوذ خود بر دودمانهاي محلي و نيز سركوب نمودن دشمن تازه اش يعني خوارزمشاهيان كه تهديد جدي عليه خليفه محسوب مي شد، با استفاده از روابط دوستانه و ديرينه اي كه با غوريان داشت از يك سو مي خواست توازن قوا در منطقه حفظ گردد واز سوي ديگر از قدرت و نيروي غوريان عليه خوارزمشاهيان به نفع خويش استفاده كند و مانع از گسترش و توسعه آنها در شرق آسيا و به سمت غرب شود اهميت دوم اين تحقيق در اين است كه سلاطين غوري در فاصله بسيار كم توانستند به سرعت قلمرو سلطنت خود را به دورترين نقاط شبه قار هند، خراسان و ماورالنهر گسترش بدهند و از يك حكومت محلي و منزوي به يك امپراتوري مقتدر تبديل شوند.

سوالات:

1. سلسله غوريان چگونه از يك قدرت محلي به يك قدرت منطقه اي تبديل شد و چگونه رو به انحطاط گزارد؟ 2. نقش دشمني سلاطين غوري با خوارزمشاهيان درسقوط غوريان چه بود؟ 3. شيوه حكومتداري غوريان در انقراض اين سلسه تا چه نقش داشته است؟ فرضيه ها: 1. سلسله غوريان با حمايت معنوي عباسيان به قدرت رسيدند. بنابراين روابط خارجي آنها در جهت منافع عباسيان قرار داشت كه عاقبت اين كار دشمني خوارزمشاهيان و سقوط سلسله غوريان را در پي داشت. 2. علل اساسي انحطاط و شكست غوريان در گام نخست دشمني با خوارزمشاهيان به دفاع از منافع خليفه عباسي و در قدم دوم تقسيم نمودن سرزمين هاي متصرف شده بين غلامان و ايجاد حكومتهاي محلي و فيودالي بود كه كنترل و نظارت دقيق بر اعمال آنها صورت نمي گرفت و رفتار جابرانه حاكمان محلي مردم را به شورش و قيام عليه سلطنت وا مي داشت. موانع: عدم دسترسي به منابع بيشتر و نيز محدود بودن منابع مربوط به عهد غوريان در كتب تاريخي موجود يكي از مشكلات عمده فراروي اين تحقيق بوده است. در آثار و منابعي كه به آنها مراجعه شده است توضيحات مختصرو كوتاه از دوره غوريان صورت گرفته است بنابراين اميد است اين تحقيق به كمك منابع بيشتر و موثق تر در آينده غني تر گردد. در تهيه اين مقاله از منابع انترنتي و كتابهاي تاريخي كه حتي الامكان در دسترس بوده است استفاده گرديده است با آن هم شكي نيست كه اين تحقيق كاستي هايي را دارد و اميد مي رود با دسترسي به منابع بيشتر و دقيق تر بر غنامندي آن افزوده گردد.

بخش اول: زمينه هاي به قدرت رسيدن غوريان

غور به دليل موقعيت كوهستاني و صعب العبور بودنش از دير زماني يك منطقه نفوذ ناپذير در برابر حملات و لشكر كشي هاي متواتر اعراب و دشمنان ديگر بوده است. مي گويند غور در عهد خلافت عثمان و يا طبق يك روايت ديگر در زمان خلافت علي فتح شد و شنسب از دست حضرت علي امر حكومت غور را دريافت نمود كه از همين رو آنها به آل شنسب معروف شده اند. دولت غوريان در اوايل تنها به منطقه غور محدود مي شد و دايم در حال باج دهي به سلجوقيان و غزنويان بودند. ولي آنچه كه غوريان را از نگاه سياسي مطمئن مي ساخت روابط نيك و حسنه آنها با خليفه عباسي بود. امراي غوري به طور دايم و منظم در ميان غور و بغداد رفت امد داشتند و به تبادله هدايا به يكديگر مي پرداختند. ريشه اين دوستي به زماني بر مي گردد آنان با حاكمان اموي مخالف بودند لذا در قيام ابو مسلم و دعوت عباسيان بر ضد امويان نقش و حضور داشتند. بعدها در دوره هارون رشيد امير نجفي نهاران از او عهد و لواء گرفت. غوريان در دوره محمود غزنوي شروع به افزايش متصرفات خود كرده به مرور بر خراسان، غزنه، باميان و هند مسلط شده امارت هاي محلي خودرا متمركز نموده به يك سلطنت منطقه اي تبديل كردند. (رجوع شود به مقاله "غوريان" از علي ابراهيمي). دركتاب تاريخ دولت مستقل غوريان عوامل و زمينه هاي شكل گيري قدرت غوريان بيان شده است كه دراينجا به اختصار به اين عوامل اشاره مي شود:

1. سقوط حكومت خلفاي عباسي دراكثر نقاط خراسان و به وجود آمدن دولتهاي مستقل محلي مانند طاهريان، صفاريان، سامانيان، غزنويان، خاندان آل بويه و سلجوقيان. اين روند مي تواند يكي از زمينه هاي ظهور قدرت جديد غوريان را نيز توجيه كند.

2. با مرگ سلطان محمود غزنوي، قدرت غزنويان در اثر تضاد هاي دروني، فساد دستگاه دولتي و تجزيه طلبي فيودالهاي محلي و نيز ضعف نيروي نظامي به دست سلجوقيان از هم پاشيد. با ضعيف شدن غزنويان امراي غور نفس راحتي كشيدند و خود را از زير بار ماليات و باج هاي سنگين غزنويان رهانيدند و استقلال عمل به دست آوردند.

3. سلجوقيان نيز قادر به اداره و متحد كردن كشورها و نواحي متصرف شده غزنويان كه روابط اقتصادي ميان آنها ضعيف بوده و يا از نژادهاي مختلف تشكيل شده بودند، نشدند. بنا براين سلطنت سلجوقيان دو نيم گرديده و ميان سلطان سنجر و سلطان محمد تقسيم گرديد. غوريان از اين وضعيت آشفته و بحراني به نفع خويش استفاده كرده و با برانداختن سلجوقيان و غزنويان امپراتوري مقتدري در خراسان، ماوراءالنهر و هندوستان تاسيس كردند.

4. روابط نزديك امراي غور با خلفاي عباسي در طول تاريخ سبب گرديد تا غوريان روابط نيك خود را با بغداد حفظ كنند و گفتني است غوريان تنها قدرت مستقل در خراسان بودند كه سياست ضد خلفاي عباسي در پيش نگرفتند و تا به آخر روابط خود را با بغداد حفظ نمودند.

حمله به هرات، بلخ، خراسان و غزنين اولين نمايش قدرت

سلسله غوريان در زمان علاولدين حسين بر اثر قدرتي كه به دست آورده بودند به ممالك اطراف دست انداخت و هرات و بلخ را متصرف شد. اين پيشروي باعث بروز جنگ ميان او سلطان سنجر سلجوقي گرديد و علاولدين دراين جنگ شكست خورد و اسير گرديد. ولي آزاد گرديد و به غور برگشت. نمايش ديگر قدرت غوريان حمله برق آسا به غزنين و تصرف آنجا بود كه تحت حاكميت بهرامشاه قرارداشت. ولي اين پيروزي ديري نپاييد زيرا بهرامشاه با لشكري از هند به غزنين حمله نمود و با قتل سيف الدين دوباره غزنه را در كنترل خود گرفت. اين ماجرا وسيله و انگيزه اصلي ادامه لشكر كشي ها وانتقام گيري ها ميان غوريان و غزنويان گرديد. تا اينكه سلطان علاوالدين حسين كه بعد ها معروف به جهانسوز شد به غزنه حمله برد و اين شهر را ويران كرد و همه چيز را سوزاند. مرحوم غبار در كتاب افغانستان در مسير تاريخ در باره لشكر كشي سلطان علاوالدين حسين به غزني چنين مي نگارد: "علاوالدین موسس حسابی دولت غوریه افغانستان در قرن دوازدهم است. او سیاست مدار و مرد عجیبی بود که در نهادش اوصاف متضاد نهفته داشت، او تحصیل کرده و تاریخ و ادب دری وعربی را آموخته و در ادب دری شاعر ورزیده بود، علاوالدین به عیش و عشرت و شرب مدام و ساز و سرود دلبستگی داشت و در عین حال دلاوری و جنگ جوئی را باقساوت و سفاکی جمع، و تکبر و چرب زبای را توام کرده بود، این است که اعمال متباین و متخالفی از او سر میزد. علاءالدین همینکه در غور بر سر اقتدار آمد، بلا درنگ به عزم رزم وانتقام لشکر به غزنی کشید، زیرا او از ضعف دولت غزنه و از گرفتاری دولت سلجوقی در برابر دشمنان چادر نشین او آگاهی داشت، بهرامشاه غزنوی از در مصالحت پیش آمد ولی علاءالدین نپذیرفت، او در طی سه جنگ، زمین داور، تگین آباد وغزنین بر بهرامشاه در سال 1148 غالب آمد و شهر غزنه را متصرف شد. بهرامشاه فراری ودر ولایت شرقی کشورپناهنده شد و در آنجا در سال 1152 چشم از جهان پوشید. و اما علاءالدین در شهر زیبا و مشهور غزنین چه کرد؟ او بفرمود تا عروس شهر ها را آتش زدند و هفت شبانه روز بگذاشتند تا بسوخت"

بخش دوم: سلاطين غوري در پي توسعه قلمروخود

سلطان علاوالدين حسين جهانسوز

علاوالدين حسين بنا به روايتي اولين و اصلي ترين بنيانگذار سلسله غوريان به شمار مي رود. علاءالدین باجی را که تا کنون امرای محلی غور به دولت سلجوقی خراسان میپرداختند باز گرفت. سلطان سنجر سلجوقي در واكنش به اين امر دست به لشكركشي به فیروزکوه پايگاه اصلي غوريان زد. علاءالدین در میانه راه فیروزکوه و هرات بدفاع پرداخت ولي در اثر خيانت سربازان غز و خلج و ترك شكست خورد و خودش نيزاسیرشد. ولي توانست به وسيله مهارتي كه در زبان و گفتار داشت از کشتن رهائی یابد و دربار سنجر منزلتی بدست آورد. بنابراين سنجر که از طرف چادر نشینان غز و دولت خوارزم در معرض خطر قرار داشت نمیخواست با تعذيب علاءالدین دشمنی غور را بر انگیزد، از همين رو او را ازاد كرد و دوباره به غور برگردانيد. سلطان سنجر در سال 1152 ميلادي در برابر سپاه مهاجم فراختائیان شکست خورد و در سال 1153 به دست غزها اسیر گردید و دولت سلجوقی از ميان رفت. از آن بعد علاءالدین ولایات بامیان، تخارستان، گرم سیر، زمین داور و بست را با حوزه مرغاب و غرجستان و تولک تحت تسلط قرار داد و بدين صورت علاوالدين اولين سلطان بزرگ غوريست كه مملكت افغانستان را تماما در تحت اداره واحد در آورده و به مركز فيروزكوه در غور وصل گردانيد. (رجوع شود به تاريخ افغانستان بعد از اسلام، عبدالحي حبيبي) علاوالدين از نگاه مذهبي مرد متعصب نبود و در زمان او نمایندگان و مبلغین اسمعیلیه ازالموت ایران به دربار او آمدند و مورد احترام وي قرار گرفتند. سلطان به ایشان اجازه اقامت و تبلیغ در قلمرو خود را داد. اين كار سلطان درست برعكس و بر خلاف شيوه غزنويان بود كه در سركوبي شيعيان سعي نهايي كردند. بعد ازعلاوالدين حسين سياست باز مذهبي غوريان درقبال علويان و اسماعيليان تغيير كرد و اين امر نارضايتي و دشمني آنها را عيله غوريان بر انگيخت. علاوالدین در سال 1155 از دنيا رفت و پس از وي پسرش سيف الدين محمد به تخت سلطنت نشست. وي كه تحت تاثير روحانيون دربار قرار داشت، در اثر مشوره آنها روش سختي را با اسماعلييان در پيش گرفت و تا توانست به قتل و كشتار آنها مبادرت ورزيد. با سركوب نمودن اسماعيليان سلاطين غوري در دراز مدت حمايت سياسي و نظامي و مردمي طيف وسيعي از شيعيان دوازده امامي و اسماعيليه را ازد دست دادند.

سلطان غياث الدين محمد

غیاث الدین محمد سام با برادر خود شهاب الدین محمد سام هفت سال در زندان عموي شان باقیمانده بودند، غیاث الدین بعد از کشته شدن سیف الدین در سال 1162 پادشاه افغانستان و برادرش شهاب الدین سر جاندار ( افسر گارد محافظ ) شاه گردید، این دو برادر که در قطار مقتدر ترین پادشاهان این دوره افغانستان قرار دارند در طول چهل و سه سال پادشاهی خودشان، عظمت سیاسی از دست رفته عهد غزنوی را تجدید نمودند، غیاث الدین سپهسالاری اردو را با ولایت غزنین و قندهار به شهاب الدین داد، و ولایت بلخ و هرات را در سال 1175 از تاج الدین و علاءالدین سنجری، و غزنه را در سال 1173 از غزها و نیشاپور و مرو را در سالهای 1199 و 1200 از خوارزم شاهیان، مسترد نمود، همچنین ولایات غرجستان و تخارستان و سیستان و مکران و گرگان و کابلستان و گردیز همه تابع مرکز غور گردید. در سال 1178 ملتان و در سال 1179 پشاور و در سال 1181 لاهور فتح گردید و ملک شاه پسر خسروملک آخرین پادشاه غزنوی گروگان گرفته شد. در سال 1186 پنجاب فتح و خسرو ملک اسیر و در غرجستان محبوس و در سال 1182 در همان جا کشته شد.

شهاب الدین گرچه در جنگ با هندوستان در گجرات از بیهیم دیورای در سال 1178 شکست سختی خورده بود، باز در 1189 در نزدیکی دهلی این شکست از طرف پتهواری راجستان و گاندی رای دهلی و دوصد هزار سپاهی و سه هزار فیل بر او تحمیل شد، اما در سال 1191 در طی یک جنگ بزرگ دیگر با صد و بیست هزار سواره خود پتهواری و گاندی رای دهلی را به سه صد هزار عسکر شان درهم شکست و اجمیر و سوالک و هانسی و سرسیتی را تصرف نمود. در سال 1129 بنارس را از چنگال چیچن رای گرفت و در سال 1195 تا نزدیک اگره پيشروي كرد. قطب الدین ایبک والی غور بعد ها دهلی را فتح کرد و پایتخت قرار داد. همچنین او قنوج و نهر واله و بداون وغیره را تصرف كرد. قدرت غوريان در زمان غياث الدين به اوج خود رسيده بود و دربار خوارزمشاهيان از اين ناحيه احساس خطر كرده بودند. آنها در صدد اين بودند تا با غوريان نخست از در مفاهمه وگفتگو وارد شوند و بر متصرفات شان در نيشابور و خراسان به تفاهم برسند ولي طوري كه در تاريخ ذكر شده است سلاطين غوري همواره تحت تاثير خليفه عباسي قرارداشته و اين خواسته خوارزمشاهيان را نپذيرفته اند كه اين امر موجب درگيري بين آنها و در نهايت در سالهاي بعد باعث سقوط غوريان به دست خوارزمشاهيان مي گردد. در هر حال غیاث الدین در سال 1201 به عمر شصت و سه سالگی در هرات از دنيا رفت و جایش را شهاب الدین گرفت.

سلطان شهاب الدين محمد

شهاب الدين غوري به توسعه و گسترش قلمرو غوريان در هندوستان شهرت دارد. وي علاوه بر حفظ متصرفات فعلي دامنه سلطنت غوريان را تا كناره هاي رود گنگا در هند پيش برد. شهاب الدين كه شجاع ترين و جنگاورترين سلطان غوريان محسوب مي شد داراي درك و درايت نظامي عجيبي بود. وي در جنگ دهلي يكصد و بيست هزار سواره نظام را در يك پيكار گرد هم آورده بود و رهبري مي كرد. شهاب الدین در اداره متصرفات غوريان از تدبير كار گرفته و با خوارزمشاهيان كه بسيار نيرومند شده بودند آتش بس اعلام كرد. در سال 1205 قبایل و دهقانان کهکران و کوه جود در پنجاب علیه فشار فیوادالی قیام کردند و سلطان شهاب الدین خود را به پنجاب کشید و شورشیان را سركوب كرد اما در مراجعت به غزنی در کناره دریای جیلم یا نیلاب از دست فدائیان شورشیان کشته شد و جسدش از راه کرمان ( علاقه کرم کنونی ) به غزنی نقل داده و دفن شد، از این به بعد دولت بزرگ غوری رو به انحطاط نهاد. مورخين هدف از حملات غوريان به سرزمينهاي شرقي هند را اينچنين بر شمرده اند: 1. براندازي آخرين بازماندگان غزنويان ك در لاهور اقامت داشتند. اين كار در سال 582 با دستگيري خسرو ملك و تسخير لاهور عملي شد. 2. ايجاد امپراتوري بزرگي مانند غزنويان و به دست اوردن اعتبار و افتخار بيشتر در توسعه اسلام در شبه قاره هند. 3. استفاده از ثروتهاي افسانه اي هند و اكمال هزينه هاي جنگي و اداري سلطنت.

بخش سوم: حركت به طرف زوال و انحطاط

در رابطه به عوامل سقوط غوريان به نكات زير بايد اشاره گردد:

1. تحريك سلاطين غوري از سوي خليفه عباسي به جنگ با خوارزمشاهيان: «الناصر» ، خليفه عباسى، با نفوذ معنوى خويش و فرستادن هدايايى به فرمانرواى غورى، او را تحريك كرد تا به قلمرو خوارزمشاه در خراسان حمله كند . كه يكى از علل عمده درگيرى بين غوريان و خوارزمشاهيان و از عوامل سقوط غوريان در سال 612ق، 1215م بود.

2. شورش و قيام هاي ضد فيودالي كه وضع سياسي و اجتماعي كشور را درهم برهم كرده بود: دولت غوري قلمرو خود را ميان خاندانهاي شاهي و فيودالهاي نزديك به دربار، افسران و ديگر متنفذين محلي تقسيم كرده بود. اين طبقع حاكم به عناوين گوناگون از مردم ماليات مي گرفتند و خود را صاحب جان و مال مردم مي دانستند. آنها در برابر مركز نيز جوابگو نبودند. اين حاكمان محلي در صورت تضاد منافع با هم درگير مي شدند و اين درگيريها به مرور زمان بيشتر گرديد و بالاخره سلطنت مركزي را تضعيف كرد. روي هم رفته فاصله طبقاتي ميان زمين داران و دهقانان در زمان غوريا بيشتر شد فشار يك اقليت اشرافي بر اكثريت عوامي شدت گرفت.

3. در اثر جنگها و قيام هاي متواتر نيروي جوان اغلبا كشته مي شدند و اين امر رشد زراعت و پيشه وري را متوقف ساخته بود.

4. حملات گسترده سلاطين غوري به سرزمينها ي هند مصارف گزافي را بر سلطنت تحميل مي كرد و سلاطين براي رسيدن به اهداف توسعه طلبانه، ماليات را بر مردم افزايش دادند و اين كار ناراضايتي مردم را در پي داشت.

5. بالا گرفتن قدرت خوارزمشاهيان در همسايگي شمال

نتيجه گيري

از آنچه كه در بالا گفته آمديم چنين نتيجه مي گيريم كه امراي غور با كمك معنوي خلفاي عباسي وشكست همسايگان متشتت خود يعني غزنويان و سلجوقيان، توانستند حكومتهاي محلي شان را به يك دولت واحد و مركزي تبديل نموده و به تعقيب سياست غزنويان به جهانگشايي در خراسان، ماورالنهر و شبه قاره هند بپردازند. از آنجا كه سلاطين غوري در اداره قلمرو و متصرفات خود داراي يك نظام متمركز قوي نبودند، به ناچار ايالات متصرف شده را به افسران، غلامان و شاهزادگان مي سپردند كه اين امر استقلال عمل حاكمان محلي را بيشتر نموده و دولت مركزي را عملا رو به انحطاط كشانيده بود. و از جانب ديگر سلاطين غوري بيشتر تحت تاثير سياست هاي منطقه اي عباسيان قرار داشتند و اين امر استقلال عمل خود آنها را نيز زير سوال مي برد. مثلا در درگيري غوريان و سلطان محمد خوارزمشاه عامل اصلي تشويق و ترغيب خليفه عباسي بوده است. زيرا خوارزمشاهيان دربار عباسي را دايم زير فشار مي گرفتند تا خليفه را دست نشانده خود سازند. بنابراين، عوامل نامبرده قدرت دولت مركزي را در سرتاسر قلمرو غوريان تضعيف نمود تا اينكه خوارزمشاهيان توانستند به راحتي در سال 1214 ميلادي غور را متصرف شوند و به دنبال آن تمامي ايالات ديگر را در دست بگيرند و سلسله غوريان را بر اندازند.

منابع

1. مير غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ،
2. شاه محمود محمود، تاريخ دولت مستقل غوريان (543- 612 هجري)، پوهنتون كابل، پوهنحي علوم اجتماعي، شعبه تاريخ، 1386
3. عبدالحي حبيبي، تاريخ افغانستان بعد از اسلام،
4. جواهر لعل نهرو، نگاهي به تاريخ جهان جلد 1، ترجمه محمود تفضلي، انتشارات امير كبير، 1361، تهران
5. مصطفي ابراهيمي، علل اختلاف سلطان محمد خوارزمشاه با خلافت عباسي،www.afghanhistory.net 6. سلطان مير سلطان، نگاهي به حكومت غوريان در هند، kelkin-mag.blogfa.com/post-23.aspx 7. غوريان، لغت نامه دهخدا، www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-b7b3bbb0ba214a5fa36f7d34b9ddc6ee-fa.html - 8. داكتر على اكبر حسنى، علل پنهاني حمله مغول به ايران، www.hawzah.net/Per/Magazine/MI/8007/MI00707.ASP

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر